بیشتر روایتهای عمومی دربارهی چاقی با فرض «انتخاب» شروع میشوند. این روایت ساده است: کسی که زیاد میخورد و کم حرکت میکند، چاق میشود. پس اگر نخوری و ورزش کنی، لاغر میمانی. اما این دیدگاه، بدن انسان را به یک ماشین حساب کالری فرو میکاهد؛ در حالیکه بدن، یک سیستم بیولوژیکی پیچیده است که در تعامل با ذهن و محیط کار میکند.
تحقیقات ژنتیکی نشان دادهاند که ژنهای خاصی در چگونگی مصرف انرژی، احساس گرسنگی و واکنش بدن به رژیم غذایی نقش دارند. برای مثال، برخی افراد بهطور ژنتیکی در ذخیرهی چربی کارآمدترند. از منظر تکاملی، این یک مزیت بقا بوده است، چون در دوران قحطی چنین بدنی بیشتر زنده میماند. اما در دنیای امروز که غذا همیشه در دسترس است، همین مزیت به تلهای زیستی بدل شده.
ذهن در برابر بدن
چاقی فقط مسئلهی کالری نیست؛ مسئلهی کنترل است. مغز ما در مواجهه با غذا، همانند هر محرک لذتبخش دیگری (مثل موسیقی یا روابط اجتماعی) دوپامین ترشح میکند. صنایع غذایی مدرن با درک همین سازوکار، محصولاتی تولید میکنند که ترکیب دقیق شکر، چربی و نمک در آنها، سیستم پاداش مغز را به حداکثر تحریک میرساند. در نتیجه، فرد احساس «انتخاب آزاد» دارد، در حالی که در واقع درگیر نوعی مهندسی لذت شده است.
در کنار این، عوامل روانی مثل اضطراب، افسردگی یا کمبود خواب میتوانند تمایل به خوردن را افزایش دهند. بسیاری از افراد عملاً غذا را بهعنوان مسکن روانی به کار میبرند. در چنین شرایطی، گفتنِ «خودت انتخاب کردی چاق باشی» نوعی سادهسازی ظالمانه است.
جامعهای که چاق میکند
محیط زندگی ما هم در شکلگیری وزن نقش تعیینکننده دارد. شهری که پیادهروی در آن خطرناک یا غیرممکن است، غذایی که ارزانترینش پرکالریترین است، و فرهنگی که «کار زیاد و استراحت کم» را ارزش میداند، همه بدن را به سمت چاقی هل میدهند. چاقی در این معنا، محصول ساختار اجتماعی است نه انتخاب فردی.
در عین حال، نابرابری اقتصادی نیز تأثیر مستقیم دارد. افراد کمدرآمد اغلب به غذاهای فرآوریشده و پرچرب دسترسی آسانتری دارند، در حالی که غذای سالم گران است. چاقی در بسیاری از کشورها شاخصی از فقر است نه رفاه.
اما اراده چه میشود؟
بیانصافی است اگر بگوییم هیچ انتخابی در کار نیست. در نهایت، آگاهی، آموزش تغذیه، تنظیم عادتها و بهبود سلامت روان میتواند وزن را تغییر دهد، هرچند نه به آسانی. مغز و بدن ما انعطافپذیرند، و با تلاش هدفمند میتوان بسیاری از عوامل زمینهای را تعدیل کرد. اما این تغییر نیازمند حمایت اجتماعی، زیرساخت مناسب و زمان است.
بنابراین، اراده نقش دارد، اما در حد «شنا کردن در رودخانه»، نه در حد «انتخاب جهت جریان آب».
نتیجهگیری
اضافهوزن نه کاملاً انتخاب است، نه کاملاً محکومیت. انسان در محدودهای میان زیستشناسی و فرهنگ، میان آزادی و اجبار، حرکت میکند. بدن ما حاصل میلیونها سال تکامل است، اما جهان اطرافمان در چند دهه تغییر کرده است. بدن هنوز برای جهانی طراحی شده که در آن غذا کم بود و حرکت زیاد. امروز اما عکس آن صادق است.
بنابراین، پرسش درست شاید این نباشد که «آیا چاقی انتخاب است یا محکومیت؟» بلکه اینکه: چگونه میتوان ساختارهای زیستی و اجتماعی را طوری بازآرایی کرد که سلامت، نه ریاضت، نتیجهی طبیعی زندگی روزمره باشد؟

دیدگاهتان را بنویسید